the end of time after him part 35
لوکاس : ناتاشا لطفا اون آدم نیست
ناتاشا : ببین به هر حال گروه بهش نیاز داره نمیشه جون یه آدم بازمانده رو بگیریم
لوکاس : صبر کن کتاب کجاست ؟
ناتاشا : توی اون کشوی اونجاست
لوکاس : خب ما الان کجای نقشه ایم
ناتاشا : پدرم قبلا بهم نقشه خوانی یاد داده بود...
لوکاس : به نظرت الان زندس ؟
ناتاشا : ( اشک در چشم هاش حلقه زد ) حتی اگه م ده باشن من اون پادزهر رو پیدا میکنم
لوکاس : امیدوارم
ناتاشا : خب ببین الان ما تو شهریم یعنی این قسمت ببین خیلی خیلی زود میرسیم به اون کوه
لوکاس : خب اینا خیلی طول میکشه با پای پیاده
ناتاشا : باید صبور باشیم این خیلی مهمه به بچه ها بگو کل اتاق های هتل رو بگردن منم الان حالم خوبه باهاتون کمک میکنم
لوکاس : ناتاشا میدونی در این دنیای آشفته چیز های زیادی هست که نمیتونیم پیش بینی کنیم اما یه چیز رو میتونم با اطمینان بهت بگم ...من ...من واقعا دوست دارم میدونم شرایط سخت شده و هر لحظه ممکنه اتفاقات وحشتناکی بیفته اما میخوام بدونی من اینجا هستم و برات میجنگم و اگه لازم باشه باهم بمیریم اما هرگز نمیزارم عشقمون شکست بخوره ...
ناتاشا : لوکاس قول بده تا آخرش باهام بمونی و باهم بمیریم
لوکاس : قول میدم
پنی : وای چقدر نازید شما
ناتاشا: چرا به حرفامون گوش میدی
پنی : چون که اومدم پیشت ازت بپرسم حالت خوبه که دیگه حرفاتونو شنیدم
ناتاشا : من خوبم به بچه ها بگو هر چقدر که میتونن وسایل و غذا بر دارن همه لباس اضافه بردارید حتما
پنی برداشتیم باید الان حرکت کنیم
فلیکس : من منتظرم پنی به ناتاشا و لوکاس بگو باید بریم اینجا امن نیست
پنی : فلیکس گوشات !
فلیکس : آره از شانس خوبم اینجا تیر کمون پیدا کردم
پنی : این عالیه !
ناتاشا ویو : همه رفتیم بیرون تا اینکه ...
ناتاشا : ببین به هر حال گروه بهش نیاز داره نمیشه جون یه آدم بازمانده رو بگیریم
لوکاس : صبر کن کتاب کجاست ؟
ناتاشا : توی اون کشوی اونجاست
لوکاس : خب ما الان کجای نقشه ایم
ناتاشا : پدرم قبلا بهم نقشه خوانی یاد داده بود...
لوکاس : به نظرت الان زندس ؟
ناتاشا : ( اشک در چشم هاش حلقه زد ) حتی اگه م ده باشن من اون پادزهر رو پیدا میکنم
لوکاس : امیدوارم
ناتاشا : خب ببین الان ما تو شهریم یعنی این قسمت ببین خیلی خیلی زود میرسیم به اون کوه
لوکاس : خب اینا خیلی طول میکشه با پای پیاده
ناتاشا : باید صبور باشیم این خیلی مهمه به بچه ها بگو کل اتاق های هتل رو بگردن منم الان حالم خوبه باهاتون کمک میکنم
لوکاس : ناتاشا میدونی در این دنیای آشفته چیز های زیادی هست که نمیتونیم پیش بینی کنیم اما یه چیز رو میتونم با اطمینان بهت بگم ...من ...من واقعا دوست دارم میدونم شرایط سخت شده و هر لحظه ممکنه اتفاقات وحشتناکی بیفته اما میخوام بدونی من اینجا هستم و برات میجنگم و اگه لازم باشه باهم بمیریم اما هرگز نمیزارم عشقمون شکست بخوره ...
ناتاشا : لوکاس قول بده تا آخرش باهام بمونی و باهم بمیریم
لوکاس : قول میدم
پنی : وای چقدر نازید شما
ناتاشا: چرا به حرفامون گوش میدی
پنی : چون که اومدم پیشت ازت بپرسم حالت خوبه که دیگه حرفاتونو شنیدم
ناتاشا : من خوبم به بچه ها بگو هر چقدر که میتونن وسایل و غذا بر دارن همه لباس اضافه بردارید حتما
پنی برداشتیم باید الان حرکت کنیم
فلیکس : من منتظرم پنی به ناتاشا و لوکاس بگو باید بریم اینجا امن نیست
پنی : فلیکس گوشات !
فلیکس : آره از شانس خوبم اینجا تیر کمون پیدا کردم
پنی : این عالیه !
ناتاشا ویو : همه رفتیم بیرون تا اینکه ...
- ۲.۱k
- ۰۲ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط